من پارسال سه ماه خوندم وپرتاریا و رادیولوژی و.... روزانه میتونستم برم نرفتم
وامسال چون مشکل عصبی دارم دکتر بهم قرص اعصاب میده
مشاورم گفت توکل به خدا چون پایت خوبه انشاا... میرسونمت فقط تا بهمن تو جمع دوستات باش بیرون برو روحیت عوض شه
یه مدتی بود خانوادم اذیتم نمیکردن طعنه نمیزد تا اینکه امروز یه دفتر میخواستم به بابام گفتم بره برام بخره
بابام عصبانی برگشت دفترو پرت کرد جلوم گفت لوازم تحریرا بسته بودم مجبور شدم برم از فلان لوازم تحریری بخرم
اون اقایی که بابام رفته ازش دغفتر بخره برام یه دخترهمسن من داره که تو دبیرستان همکلاسیم بود