ی وقتایی فکر میکنم اصلا ب درد زندگی تو این دنیا نمیخورم
آخه از ته قلب دوسش داشتم ولم کرد
همیشه اولویتم مامانم بود اما هر روز دلمو میشکونه با حرفاش با کاراش ب اینکه زنداداشمم از من بیشتر دوست داره
داداشم ک بابت کوچیکترین کاری ک بکنه برام جلو همه منت میزاره سرم و انقد حرف بد بارم میکنه تا اشکم دراد
ن دوستی دارم ن رفیقی
خودم با هر کاری سرگرم میکنم تا احساس تنهایی نکنم اما باز بین همه شلوغیا ی حسی خفم میکنه اینکه چرا هیچکس منو دوسم نداره
این جمله رو هر بار از هر کی شنیدم ی هفته فقط اشک ریختم ک همش بهم میگن دلم برات میسوزه ک خانوادت دوست ندارن
بخدا بارها از خانوادم شنیدم ک تو تو بیمارستان عوض شدی چون اخلاقت طرز فکرت و قیافت بما نمیخوره
شاید فکر کنید شوخی کردن اما مامانم خیلی جدی گفت وقتی سزارین شدن کلا نیاوردنت من ببینم خیلی دیر آوردن فکر کنم بچم عوض شده..حتی یبار تو عصبانیت گفت حاظر شو بریم ازت آزمایش خون بگیرم.....قلبم هزار تیکست....دلم ب هیچکس خوش نیست ن خانوادت ن عشق