شوهرم خیلی بهم بی توجهی می کنه، من تو این شهر غریبم و کسی رو ندارم، اونم از صبح تا شب میره سر کار شب که بر میگرده با من صحبت نمی کنه، من انتظار زیادی ندارم فقط دلم میخواد وقتی از سرکار میاد، یک ربع اول به من توجه کنه و باهام صحبت کنه! ولی مدام ازم دوری میکنه و تو خودشه! قبللا هر روز بهم زنگ می زد از محل کار ولی الان با این که وقت داره تماسی نمی گیره! خسته شدم احساس بی ارزشی می کنم.
دچار روزمرگی و تکرار شده مردها کارهای تکراری و یکنواخت بی حوصلشون میکنه و دلشونو میزنه سعی کن خودت جو رو عوص کنی و باهاش بگو و بخند کنی شاید تو محیط کارش مشکلی داره سعی کن بفهمی هر چند الان همه تو کار و درامدهاشون مشکل دارن واقعا سخته
رفته بودم، یک ماه پیش اونا بودم الان دوماهه برگشتم، این دوماه خیلی خوب بودیم دقیقا همونی بود که میخواستم، رابطه عالی، حرف زدنا و فیلم دیدنای دو نفره! ضمنا من هیچی کم نمی ذارم براش، همیشه آراسته هستم توی خونه، غذام حاضره و خونه م تمیزه! همیشه دم در استقبالش میرم و با لبخند سلام می کنم، باهاش صحبت می کنم و از روزش می پرسم! تا میشینه چایی رو می ریزم دوتا می برم با هم بخوریم! هیچی کم نمی ذارم خدا می دونه! ولی احساس می کنم گاهی خوشی می زنه زیر دلش!