موقعی که بیمارستان برا کورتاژ رفته بودم
یه خانومی بغل تختم بستری بود
بهم گفت چی شده گفتم بچم سقط شده 🥺اومدم گفتن کورتاژ کن
بعد گفت ناراحت نباش خدا خیلییی بزرگه جواب همه منتظر رو میده
من گفتم شما چرا اینجا هستین گفت که من زایمان کردم گفت خودمم باورم نمیشه 😮😐
گفت بچه اولشو سقط کرده دومی به دنیا آورده وپسر بوده والان 15سالشه بعداز پسرم گفت اقدام کردم دیگه حامله نشدم گفت که مادرشوهرم میگفت خاک تو سرت تو فقط یه بچه آوردی برا پسرم به پسرش میگفته برو یه زن دیگه بگیر حداقل چند تا بچه براش بیاره شوهره زنشو دوست داشته ولش نکرده گفتی خدایا کرمتو شکر اصلن باورم نمیشه بعد از 15سال این طوری بهم بچه بدی گفتم چه طوری 🙄😐
گفت من اصلن خبر نداشتم باردارم، میگفت که پریود ام سه روزه شده بود چند ماه بود ومن همه جور قرص مصرف میکردم و تیزی و خلاصه چیزی هایی که خیلی مضره میخوردم واصلن فکرشم نمیکردم باردار باشم به شوهرم میگفتم اختلال هورمونیه پریودم سه چهار روزه شده هر ماه هم میشده، ومیگفت شکمم بعضی موقع تیر میکشید، واین ماه های آخرش که بازم نفهمیده بوده میگفت که یه کم شکم آوردم کم کم میگفت فک کرده داره چاق میشه
بعد گفت همین سه روز پیش با شوهرم میخواستیم بریم سفر وسایلا مونو جمع کردیم تو ماشین که نشستم خیلی دور نشده بودیم که حس کردم شکمم داره منقبض میشه وتیر میکشه به شوهرم گفتم وایسه مثل اینکه باز داره پریود میشه تا اومده بلند بشه درد وحشتناکی میگیردش میگه من دارم میمیرم منو ببر دکتر شوهرش تا دم بیمارستان میرسه زنه خونریزی میکنه
میگفت که تاوقتی پرستارها اومدن همون دم در بیمارستان بچش تو ماشین به دنیا اومد پرستارایی که میخواستن کمک کنن تعجب کردن میگفت تا صدای بچه اومد شوهرم گفت این چیه تعجب کرده بوده 😐🙄
بعد بچه رو میبرن ولی خانومه از هوش میره
بچه سالم سالم بوده گفت شوهرم بردش خونه
روز بعداز عملم بود که دیدم دورش شلوغه معلوم بود خانواده شوهرش بودن همه متعجب بودن ودرباره همین موضوع حرف میزدن
😐😑خیلییی تعجب کردم
ببخشید این همه طولانی شد میخواستم همون اول موضوع رو بگم