2733
2734
عنوان

خاطره ی زایمان طبیعی من

1492 بازدید | 31 پست

سلام دوستای گلم؛ پسر من 3دی 99 زمینی شد،

با این که بچه ی دوممه ،خوندن خاطرات زایمان کمکم میکرد تا آمادگی و تجربه ی بیشتری داشته باشم، البته این بین بحث سر بهتر بودن زایمان طبیعی یا سزارین همیشه وجود داشت ، من بدون تعصب خاطراتم رو میگم تا شاید کمکی یشه برا مامانا واسه تصمیم گیری..  

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



قدمش مبارک و خدا حفظش کنه.خب بفرمایید. هرچند من چنان از زایمان طبیعی وحشت دارم حتی فکرشم هم نمیتونم بکنم چبرسه به انجامش😱😰  عوارضش  هم خیلی بیشتر از سزارین هست

فقط 8 هفته و 4 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
2742

زیر سایه ی پدرو مادرش بزرگشه الهی لطفا لایکم کن وقتی گفتی

شروع از گروه زرد💛🐥صعود به گروه نارنجی 💪💪💪و بلاخره صعود به گروه آبی💙💙💙وزن شروع۸۰کیلوگرم البته خودمونیم ۸۲ بودم وچون مدتی بود وزن نکرده بودم نفهمیده بودم 😥😥😥هدف اول ۷۷(این یه دونه قفل رو با کمک فندق فسقلی عزیزم بازکردم خیلی ممنونم ازش عشقه منه)🔓هدف دوم ۷۲🔓هدف سوم ۶۷🔒وزن هدف۶۲کیلوگرم❤وزن فعلی ۶۹.۵۰۰ قد ۱۶۰❤من مطمئنم که این بار موفق میشم💪💪💪💪باآرزوی سلامتی برای نازنین جون سرگروه نارنجی لطفا برای سلامتیش دعا کنید 

اواخر سال 96 بود که با همسرم تصمیم گرفتیم که یه عضو جدید رو وارد خانوادمون کنیم

یه دختر داشتم و دلم میخواست یه پسر هم داشته باشم

شروع کردم به دکتر رفتن و چکاپ و رژیم واسه بارداری

بعد از سه ماه رژیم بالاخره اقدام کردم، نزدیک زمان پریودم که شد علایمم رو با بارداری وفق میدادم و تقریبا مطمئن بودم که باردارم، ولی در کمال ناباوری پریود شدم؛ خیلی سخت گذشت

این اتفاق  ماه های بعدم افتاد، بعد 6 ماه دوباره خودم و شوهرم چکاپ شدیم، شوهرم واریکوسل دو طرفه و اسپرم سالم زیر 1میلیون

دارو و درمان تاثیر نداشت و داشتم به ivf فکر میکردم که کرونا اومد

از طرفی وضعیت شوهرم خیلی بدتر شده بود و دکتر گفت معلوم نیست که حتی ivf هم جواب بده

خیلی روزهای سختی بود

منم دیگه بی خیال شدم، البته خیلی دعا می کردم و غصه میخوردم ولی درمان رو ادامه ندادم.

2740

تا اینکه اردیبهشت 99 شد، یهو به خودم اومدم و دیدم که پریودمو عقب انداختم

هی حساب میکردم، بله درست بود

بی بی چکی رو که تو خونه داشتم امتحان کردم، اولش فقط یه خط انداخت ، خیلی ناراحت شدم و رفتم خونه

ولی بازم دلم طاقت نیاورد اومدم یه بار دیگه نگاه کردم

بله مثبت بود

خیلی حوشحال شدم ولی به همسرم چیزی نگفتم

چند روز که گذشت و با همسرم بیرون بودیم گفتم برام بی بی چک بگیر؛ گفت خبریه

گفتم بگیر نمیدونم

رفتم خونه و تست کردم

بله مثبت بود

معجزه ی خدا رو داشتم با چشام میدیدم

همسرم هم خوشحال بود و هم اینکه میگفت ما که رژیم رعایت نکردیم...

ولی من دیگه برام مهم نبود فقط دلم نوزاد میخواست

خلاصه بارداری ام شروع شد با کلی استرس

اوایل لک بینی داشتم بعد هم که کرونا گرفتم و از طرفی هم که سونو میگفت سر بچه چند هفته بزرگتر از سنشه و...

همه اش تو تاپیک هام هست

خلاصه بارداریم با همه استرس ها گذشت تا اینکه دکتر برای 8 دی نامه بیمارستان داد

دخترم رو طبیعی به دنیا آورده بودم و بالطبع اینم طبیعی بود چون بچه هم چرخیده بود

نزدیک زایمان شروع کردم به تمیزکردن خونه و یه خونه تکونی کوچولو

روز سه شنبه بود دیگه کارهای پایانیمو کردم

جاروبرقی و دستمال کشیدم ، خونه برق میزد ولی شب حالم خیلی بد شد نا نداشتم شام بخورم، شوهرمم یه نیمروی زد و خوردن و خوابیدیم.

صبح با صدای اذان بیدار شدم، پاشدم برم وضو بگیرم یهو خیس شدم، گفتم لابد ادرار بوده نتونستم کنترل کنم چون خیلی زیاد نبود

خلاصه لباس عوض کردم و نماز خوندم و خوابیدم

ساعت 12 بیدار شدم دیدم لباس زیرم خیسه

و لک خون هست، چند قدم راه میرفتم خیس میشدم

فهمیدم بله کیسه آبه

با همسرم تماس گرفتم گفت تا 1 میام

تو این فرصت تخت ها رو مرتب کردم و دخترمو حاضر کردم و خودمم یه دوش گرفتم

نا گفته نمونه هردائم آب میومد

ولی کم کم

بالاخره همسرم اومد

دخترمو گذاشتم خونه ی مادرشوهرم

و با مامانمم تماس گرفتم که آماده باشه ، اگه بستری شدم همسرم بره دنبالش و رفتیم بیمارستان

وقتی ماما معاینه کرد گفت کیسه آب پاره شده و دو فینگری

لباس داد که بپوشم

رفتم پیش همسرم و باهاش خداحافظی کردم و به مامانم زنگ زدم که بیاد

لباس هامو پوشیدم و رفتم بخش زایمان

اتاقی بود که دو تا تخت داشت

هم اتاق درد بود و هم زایمان

تخت کناری هم خانومی بود که وقتش بود و منتظر بود تا درداش شروع بشه البته به کمک آمپول فشار

روی تخت خوابیدم ، ضربان قلب جنین دائم چک میشد

و منم تقریبا دردی نداشتم به جز یه درد پریودی خفیف

ساعت 2ونیم بود که بستری شدم تا 6 به همین منوال گذشت

تخت بغلم هم درد نداشت و وقتی که بهش آمپول فشار زدن تنگی نفس گرفت و فشارش بالا رفت، به خاطر همین قرار شد سزارین بشه ولی خودش طبیعی دوست داشت

از ساعت 6 تا 8 دردام شدیدتر شده بود ولی کاملا قابل تحمل بود؛ طوری که با مامانم و خواهرشوهرام در تماس بودم؛ دعاهایی رو که از قبل ذخیره کرده بودم  تو گوشی رومی خوندم، ولی دیگه از ساعت 8 به بعد دردها غیر قابل تحمل شد، ولی تو همین تاپیک های زایمان خونده بودم که به جای داد زدن اگه نفس عمیق بکشیم بیشتر کمک می کنه و همین کارو میکردم، به تخت چنگ میزدم ، دردها دیگه امونمو بریده بودن و تقریبا فاصله ای بینش نبود

دکترم ساعت 9 اومد بالاسرم، گفت لگنت عالیه، به پرستار گفت این خوش زاست، الانه که بزاد، سرمشو قطع کن من برم اتاق عمل بیام بعد بچه اش رو به دنیا بیارم، و تخت بغلم رو که برده بودن اتاق عمل ؛ دکتر رفت تا بچه ی اونو به دنیا بیاره

تو دلم میگفتم خوش به حالش درد نداره، ای کاش منم سزارین بودم

از ساعت 9 به بعد به جای درد حس زور داشتم ولی چون داد نمیزدم کسی فکر نمیکرد که بچه ام بخواد بیاد ، ساعت 9و نیم بود که ماما داد زد زور نزن بچه داره میاد بزار زنگ بزنم خانم دکتر ولی مگه میتونستم ، دست خودم نبود، بهم زور میومد

خانم دکتر سریع اومد و همه چی رو آماده کردن و بهم گفتم هر وقت دردت اومد همه ی توانت رو جمع کن و زور بزن، تو همین حین یه سوزشی احساس کردم، برش پرینه بود فک کنم

یه داد بلند کشیدم و زور زدم و بچه سر خورد بیرون

لایکم کن بعد بخونم اسی جون

 « اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم »۸ثمره عشقمون 🤩فندق من.. منو بابا بدجور بیتابتیم.. دلمون میخواد زودتر بگیریمت تو بغلمون.خوش آمدی به زندگیمون جان جانانم🤰تاریخ ۱۶ آذر صدا قلب کوچولوتو شنیدیم جان مادر😍دخترکم عزیزکم مامان منتظرته ک محکم بغلت کنه ک پیشت باشه مونس تنهایی مادر بشی رفیق هم بشیم.😍خوش آمدی پرنسس مامان❤️
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   رستا۷۰۹  |  3 ساعت پیش
توسط   عطرخدا  |  3 ساعت پیش