من خیلییی بیش از حد رو شوهرم حساسم
خیلی میترسم
یه بار رفتیم خونه خواهرش دامادش لب پنجره بود داشت دخترا رو دید میزد صدای شوهرم زد گفت بیا ببین اونم سریع بلند شد رفت نگاه کرد
از خواهرشوهرم پرسیدم گفت بی خیال کلن همین طوره دختر بازه چند بار دیده با دخترا چت میکنه حتی جلو زنش
امروز مرخصی شوهرم بود از اینکه روزشو کنارم بگذرونه رفت با دامادش
البته اون زنگ زد گفت بیا بریم یه جایی
اونم انگار هیجان داشت سریع آماده شد و گفتم بیا یه دوساعت دیگه منو ببر پیاده روی کنم گفت شاید تا شب نیومدم 😬😐😔
منننن نمیخوام ممنم عاشق باشم، تو رو خدا یه راه حلی بدین من این همه عاشق نباشم خسته شدم از بس حرف شنیدم و ترسیدم دلم یه جوری میشه وقتی کنارم نیس
نمیتونم نمیخوام این همه وابسته باشم
میترسم از روزی که به ضررم تموم بشه میترسم خیلی
از زندگی خسته شدم
از خودم متنفرم
از عاشق بودن میترسم و درد میکشم
حس بدی دارم