یادتونه تو تاپیک قبلی گفته بودم که نمیذارن به عشقم برسم؟؟؟ دیروز فهمیدم که اون کسی که ادعای عاشقی میکرد همه چیزو بهم دروغ گفته بود حتی اسمشوووووو .. دیروز با پررویی زنگ زد گف من دروغ گفتم که تو دادگاه کار میکنم من دامدارم تو یه روستا زندگی میکنم مذهبی سنی .. توروقرررران دلداریم بدین تورو خدا دلداریم بدین دارم میمیرم خواهرم میدونه عضو این سایتم گف برو اونجا درددل کن
سرمن یه سمساری قدیمی وشلوغ پلوغه که توش همیشه جنگه.بین امیدوناامیدی.بین خنده و گریه.بین رسیدن و نرسیدن.بین ولش کن و تو می تونی.توی سرمن همیشه هزارتا زن کولی دارن کل میکشن همیشه دونفردارن سر قیمت ی قاب عکس قدیمی چونه میزنن،همیشه یه بااحتیاط برانید داره قدم میزنه.دلم یه موزه ی قدیمیه.ی موزه ای که فقط یه نفررو برای دیدن داره.توی دل من نگاه توریخته رو درودیوار.توی دل من هواپره ازکشش افقی لبای تو.پر از بزن بریما.توی دل من همیشه هزارتا نظامی دارن یک صدا میخونن پایان شب سیه سپید است ...شاید برای همینه که من هیچوقت دختر عاقلی نبودم!به هر حال صبح میشه این شب