بچه ها دیشب خواب میدیدم با خواهر شوهرم و بچم توی یه خیابون میرفتیم خونه ی مادرشوهرم.
انگاری خونشون جدید شده بود و اولین بار بود میرفتم خیلی شلوغ بود هم خیابون هم خونشون پر از خانم و بچه هاشون بود
یه بچه که انگار نمیدونم مثلا فالگیر یا همچین چیزی بود خیلی بد نگاه من و بچم میکرد.
بهش گفتم چیه؟ بچم چیزیشه اینطوری نگاش میکنی گفته نه به تو و پشت سریت نگاه میکنم
یه جن پشتته همیشه باهاته و شبیه پلنگه😢
یه لحظه ترسیدم ولی بعد به خودم اومدم و گفتم خب وقتی تاحالا باهام کاری نداشته ترسی نداره.