سه ماه بعد یهو شوهرم برگشت خونه که اره تو با عمه در ارتباطی و بهش زنگ میزنی اون بهت یاد میده منم قسم خوردم که نه اینطور نیست قبلش خونه مادرش بود و اونا یادش داده بودن
یهو گفت من پرینت گوشیت میگیریم
منم گفتم باشه پس اگه اعتماد نداری زندگیت مال خودت وسایلم جمع کردم گفتم پرینت خط من بگیر مستقیم من برسون خونمون بعدش سوار ماشین شدم تو راه زنگ زد به مادرش اره اون سر کارا تو طلاق دادم اینم میدم
خیلللی گریه کردم در پست بانک چندتا خانوم اومدن همش میگفتن چته چرا اینقدر حالت بد دیگه هیچی از غروروم و خنده هام نمونده بود