2703
2553

کو

         انسـان ناصحیـحی هـستم،در همـه ابـعاد                 نـان خـدا میخـورم ، فـرمـان شیـطان میـبرم                 رو اعصاب آبـانـیا راه نرید؛میدون مینِ:)                                                         https://t.me/Hich_zh

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود و حتی توی تعطیلی های عید هم هستن. 

بیا اینم لینکش ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

2720

لایک لطفاااااا

💝حافظ کل قران💝اگه سوالی دارین بپرسین در حد توانم کمکتون میکنم 🌹برادر عزیزم(دوست شهید)رضاحاجی زاده +میشه برای شادی روح ایشون صلوات بفرستین😇 آقا جان تمام این سالها که درســـ📖ــــ خواندیم:"دبیر ریاضی" به ما نگفت که حد غربت تو وقتی شیعیانت به گناه⛔️ نزدیک می شوند بی نهایت است"دبیر شیمی" نگفت که اگر عشق و ایمان و معرفت با هم ترکیب شوند ،شرایطــ😍ظهور تو مهیا میشود ✿💠❀💖❀💠✿"دبیر زیست" نگفت که این صدای تپش قلب نیست صدای بی قراری دل برای مهدیست💔..!"دبیر فیزیک" نگفت که جاذبه زمین اشک🥺 های غریبانه توست..نگفت که جاذبه ی زمین🌎 به همان سمتیست که تو هستی"دبیر ادبیات" از عشق مجنون به لیلی ، از غیرت فرهاد گفتـــ😐ــــ ، اما از عشق شیعه به مهدی، از غیرتش به زهرا(س)نگفت...┅┅✿💠❀💖❀💠✿┅┅دبیر تاریخ" نگفت که اماممان امسال سال چندم غربتش است و اینکه نگفتــ😕 غربت اهل بیت علی(ع) از کی شروع شد و تا کی ادامه دارد"دبیر دینی" فقط گفت که انتظار فرجــ از بهترین اعمال👌 است اما نگفت که انتظار فرج یعنی گناه❌ نکنیم و یعنی گناه نکردن از بهترین اعمال اس┅✿💠❀💖❀💠✿┄"دبیر عربی" به ما یاد داد که مهدی اسم خاصی است که تنوین پذیر است!اما نگفت که مهدی خاص ترینـــ🌺اسم خاص است┅✿💠❀💖❀💠✿فدای غربتت آقای‌من🥺😔💔🌱کاش روزی بنویسند✍🏻 به دیواربقیع : کارگران مشغولند به کار احداث ضریح...کاش روزی بنویسند✍🏻 به دیوار بقیع : چند روزی مانده به اتمام ضریح۰۰۰۰۰کاش روزی بنویسند ✍🏻به دیواربقیع : مهدی فاطمه آید، به تماشای ضریح...کاش روزی بنویسند✍🏻 به دیواربقیع : عید امسال، نماز ، صحن بقیع...کاش روزی بنویسند✍🏻 به دیواربقیع : فلش راهنما ⬅️ ، مرقد زهرای شفیع😍😭😔┅✿💠❀💖❀💠✿┅


۱۷ سالم بود تو تعطیلات تابستون رفتیم عروسی دخترعمم که یه شهر دیگه بود 

درسم خیلللی خوب بود خواستگار زیاد داشتم تقریبا همه پسرا فامیل و دور و بریام خواستگارم بودن اما بابام میگفت تا ۲۵ سالگی دختر شوهر نمیدم خلاصه ما اومدیم عروسی پس از مدت ها که قطع رابطه بودیم شاید ۱۵ سال

عمه بابام منو تو عروسی دید همون موقع مارو دعوت کرد خونش فرداشب واسه شام ماهم رفتیم به دلایلی حال روحی خوبی نداشتم تو حال خودم بودم یهو دیدم باز مهمون اومد خونشون یه احوالپرسی سرد کردم و نشستم فهمیدم زن عموی بابام و بچه هاش هستن ما فردا میخواستیم برگردیم شهرمون که عمه گیرررر داد فردا بیایید خونه دخترم مهمونی بابامم قبول کرد انگار بعد چندسال فامیلاش که دیده بود هول کرده بود

2714

رفتیم اونجا تا نشستیم دیدیم باز همون دیشبیا سر و کله اشون پیدا شد گفتم شاید باهم خیلی گرمن قبل اومدنشون عمه داشت تعریف میکرد که اره طفلک پسر عمو بابام نامزد کرده یک ماه نامزد بودن دختره پسر عموش میخواسته بعدم جداشدن کم کم حرف رسوند به خواستگاری ما تا نهارو خوردیم مامانم گفت ما دیگه باید برگردیم و برگشتیم .اینم بگم کل طایفه معتاد 😐عمه بابام شوهرش حتی مادرشوهر من همه هم اسرار داشتن که معتاد نیستن و تفریح

دیگه بعد رسیدنمون عمه رسما خواستگاری کرد و گفت فردا میاییم 

مامانمم گفت بعد این همه سال نمیشه بگی نیایین بیان جواب منفی میدیم 

فرداش با گل و ...اومدن جالب اینه من حتی نگاه پسره هم نکردم و بین برادرا تشخیصش هم نمیدادم کدومه😢

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز