همش میگه من کار میکنم تو راحت زندگی میکنی .. من کار میکنم تو میخوری .. من دادم تو خوردی بزرگ شدی .. اگ خیانت کردم تو کم گذاشتی تو بد بودی .. مسایل جنسی فقط باب دل خودشه و من مهم نیستم ولی بازم راضی نیست .. میرم بیرون میگه همش بیرونی .. میخابم میگه همش خابی .. بعد از ظهر یه وقت دلم بخاد یه لقمه بخورم حتما باید یه چی بپرونه .. ب خودم برسم میگه آدم باید از مایه باشه..هیچوقت راضی نیست همیشه نیش میزنه مثل عقرب بعدشم راحت میگه شوخی کردم عمرم سوخت جوونیم رفت هیچکسو ندارم هیچ چیز ندارم مادر دوتا بچه ام کاش تو یتیم خونه بزرگ شده بودم اما این پدر مادر، پدرمادرم نبودن اونوقت اقلا میتونستم جدا بشم برا بچه هام گدایی کنم کلفتی کنم اما زیر بار منت نامرد نباشم کاش میتونستم تو چشای معصوم پسرم نگاه کنم بهش بگم درکم کن بزار از بابات جدا بشم ...
راستی بچه ها خدا کجاست؟؟میگن نزدیکه پس کوو نمیبینه منو؟؟اگ دیدینش بهش بگین من کارش دارم از زور بغض زیر گلوم باد کرده دارم یواش یواش اشک میریزم پسرم نبفهمه ..دیشب باباش قهر کرد رفت بیرون چون من فقط خاستم از حق خودم دفاع کنم .. همش باید خوبیشو بگم تا راضی باشه باید بگم تو خوبی من بد تو لایقی من نا لایق .. اگه اعتراض کنم تهدید میکنه ک میرم ...
راستی خدا اون دوتا زنی ک زندگیمو زهر مار کردن ک روحمو کشتن الان خوبن؟؟میرسی بهشون؟؟زندگیشون وجدانشون آرومه؟آره حتما هست دیگع مث شوهرم اونکه اصلا انگار ن انگار که قاتل آدمیه که داره هنوزم باهاش زندگی میکنه .
خدایا خودت گفتی تو قلبای شکسته ای خودت گفتی ..قول دادی ..پس کجایی ؟؟تو هم بد قول دراومدی؟؟نمیبینی صبرم سر اومده؟؟؟الوعده وفا........