تا وقتی بابام زنده بود که کاری نداشت وقتی بابام فوت شد زندگی رو برامن کرد جهنم کتکم میزد اگه من حتی یه سرمه میکشدم به چشمم در حد مرگ منو میزد مثل روانیا میفتاد به جونم وقتی میرفتم مدرسه جایی تایم میگرفت که یک دقیقه چرادیر اومدی شکاک بود بددل بود مامانم جرات نداشت بهش بگه چکارش داری اگه تو ماشین بودیم یواش صحبت میکردیم خیلی اروم پیش خودمون میخندیدیم تمام بدنمو کبود میکرد چرا مبخندی میگفت .بدون چادر نباید بری بیرون. خیلی دوران بدی داشتم باهاش خیلی اذیتم کرد به نطر شما ببخشمش؟
اون چون بابا نداشتی بنظرم نگرانت بوده و چون عقل درست و حسابی نداشته و بقولی غیرت ترکی داشته؛نمیفهمید ...
احساس میکنم تمام زندگیم تحت تاثیر تصمیمایی بود که اون به جای من میگرفت.شاید اگه اون این رفتارارو بامن نمیکرد الان خیلی خوشبخت بودم. باورت میشه اینقد منو خرد کرده بود که من بااینکه هم اندام خوبی دارم هم چهرم خوبه به حدی اعتماد به نفسم پایین بود وقتی توخیابون راه میرفتم خودمو پشت سر کسی که جلوم راه میرفت قایم میکردم صورتمو بقیه نبینن چون احساس میکردم زشتم