من راحت توی خونه گفتم یه پسری هست هی بهم پیام میده
میگه میخوام بیان خواستگاریت و باهات ازدواج کنم .
بابام هم رفت سر وقتش. محل کارش ..
اونم ترسیده بود از بابام.. اماواسه بابام چایی ریخته بود راحت حرفش رو به بابام گفته بود. هنوز بابام بدتر :(
شرایط گذاشته بود براش.
الان همسرمه