پدرم فک کرد تنها وضیفش جهیزیه منهدستش درد نکنه با این که کارگر ساده بود بهترین جهاز و برام گرفت همیشه ممنونشم
اما هیچ وقت پشتم نبود
تو نامزدی ماه چهارم بخاطر این که خونه مادر همون اومده بود رفتم خونشون نامزدم دعوا گرفت باهام و گفت طلاق.
پدرم گفت نه تو برو سمتش خرش کن زندگی کنین
منم ۱۷ سالم بود از بچگی رفتم گفتم ببخشید که رفتم خونه مادرم مهمونی
۲۰ روز مونده به عروسی دعوا شدید افتادن بخاطر یه سوتفاهم
پدرشوهرم تلفن کرد بهم گفت مادرت گوه خورد اما من لال شدم هیچی نگفت.رفتم از مادرم پرسیدم تو همچین حرفی زد گفت نه به ارواح خاک پدرم این چه حرفیه.الهی خدا جوابشونو بده
بچه ها باورتون نمیشه به صبح نرسید اه مادرم گرفتشون نابود شد زندگیشون.باز پدرم گفت پا در میونی کنم درست شه طلاق نگیرین.باز پدر مادرم رفان خونشون عیادت.اونجا مادرم گفت به پدر مادرشوهرم که این چه حرفیه من این حرفو نزدم و اونجا هم تموم شد موضوع
شد تا حاملگیم.۵ ماه حامله بودم شوهرم بخاطر روغن که تو خورشت کم ریخته بودم جلو پدرم با پاش زد تو کمرم قهر کرد گفت طلاق
اونجا هم پدرم پا درمیونی کرد.بچه ها پدرم دید این زد تو کمرم یه تکونی به خودش نداد که نزنش.مادرم مث اسپند رو اتیش پا شد که چرا میزنیش زن حامله رو.خلاصه اونجا پدرم گفت نهخه زندگی کنین
پدرم هیچ وقت پشت من نبود بخاطر ابروش.
چیجوری میخاد اون دنیا جواب منو بده.میدی دخترش کتک میخوره تکونی به خودش نداد
اخرین قهررمم دو ماه پیش بود پدرم گفت سرتم ببرن به من ربطی نداره ......خدایا هیچ وقت هوامو نداشتی.