اینکارو میکنه که پسرش درکنارش باشه همیشه
من مادرشوهرم زیر پامه .بیخ گوشمه ها دخترش میاد سه روز یا دوروز درهفته میمونه ولی ما میریم طوری رفتار میکنه که پاشو برو منم اصراری برای موندن نمیکنم یا خودمو بندازم وسط که لج کنم بمونم دوست ندارم واسه پلو خودمو بکشم مث خودشون گشنه نیستم
جالب اونجاست غر زدناش و دخالت کردناش هوارتاست روزی سه چهار بار به یه بهانه ای میاد بالا بهم سرمیزنه ببینه چیکار میکنیم چی میخوریم کی قراره بیاد قراره کجا بریم خلاصه دم به دقیقه تو ک و ن ماست هیچ حرف خاصی نداره فقط میاد انرژی منفی میده و میره
مگه نمیگن خیلی نباید رفت خونه مادرشوهر؟خوب منم میخوام دیر ب دیر برم کم برم میترسم خیلی برم رومون به هم باز بشه
تازشم وقتی اونجام هی ادیت میکنه میگه شبا دراناق باز باشه یا میگه تا نصف شب حرف نزید باهم 🙄یا تیکه میندازه یا گیر میده میگه این مانتون روسریت زشته فلانه 😭🤔🤔🤔🤔چ دوست داشتنیه ..عشق جونا بگییید
خوب چرا دروغکی میگه طوفانه و بهانه گیرمیاره؟؟؟؟..قشنگ بگه وایسید دور هم باشم
تو کار خودتو بکن بزار بگه مثلا میخواد چیکار کنه پیش دوتا غریبه یا جاری یا خواهرشوهر بگه که شبا درو باز میبندن یا پچ پچ میکنن میگن به تو چه
بزار بزنه گوشت نباشه اگه بخوایم مراقب اینجور حرفا باشیم همرمون برفناست من که میگم حالا که روی باز پذیرایی میکنه بچسب بهش اگه اذیت میکنه طوری رفتار کن که داری سواستفاده میکنی خودش دیگه دوست نداره تو بری
از من ب تو نصیحت با ی عالم تجربه هیچ مادرشوهری از عروسش خوشش نمیاد من قد مادرم دوسش داشتم شوهرمو التماس میکردم ب براشون کادو بخره میگفتم قشنگه مامان من انتخابش کردم رو میکرد ب دخترش میگف پسرم اینو خریده برام هر کاری از دستم براومد براشون کردم در اخر بچمو گرفت بخاطر بحث بین منو شوهرم اونم ی بحث معمولی ک مادرشوهرمم دلیلش بود دعوارو بزرگ تر کرد بچمو بغل کرد کف ب و سالی ی بارم از حال بچم نمیپرسیدا حالا چون اذیت کردن من در میون بود٪٪٪
مثلا چجوری رفتار کنم ...اره ببین اون ادیت میکنه تیکه میندازه من ساکتم ...خوب خوشش اومده دیکه ..ولی با جاریم اصلا خوش نمیگدره هروقت میاد اونجا میگن اوووف چرا پانمیشه بره ....این فک کنم دیده خوش اخلاقم گفته باحاله اینجا باشع هم گارمیکنه هم پسرمم اینجاس هم اذیتامم میکنم ک حساب ببره ن؟باید بزنم تو خط بد خلقی و اینا ک بهش خیلیم خوش نگذره
من خودم یک ماه تمام از مادرشوهرم مراقبت کردم غذا گذاشتم جلوش لگنشو جابه جا کردم تازه برادرشوهرم و پدرشوهرمم بودن باید واسه اونام غذا درست میکردم بعدشم از مهمونایی که واسه عیادت میومدن پذیرایی میکردم همین دخترش که سه روز از هفته خونش بود یک ماه تمام واسه شب نشینی ام نیومد چیشد سه هفته بعدش با من دعوا راه انداخت بعد یکسال به اصرار شوهرم و مامانم باهاش اشتی کردم وقتی باهاش اشتی کردم گریه کرد بخدا گفت میدونم مقصر خودمم
اون روز دلم میخواست بهش بگم چطور دخترت رفتن باع ک اصلا واجب نبود نگفتی طوفانه ..من میخوام برم خونم ک نزدیک تره و واجبه ...میگی طوفانه تازه بعد دوساعتم دروغکی میگفت طوفانه شوهرم رفت دید تموم شده گفت بریم 🙄ی بار دلم میخواد بهش بگم ..یا مثلا الکی میگه باشید اینجا خاله میاد ..هزچی وامیسیم نمیاد هرچیم میگم بهش زنگ بزن دیر کردن میگه ولش کن کم کم میاد بعدش دیگه میگه خاله زیاد جای نمیره شاید نیاد ...الکی میگه ها بهانه میاره مارو نگه داره اصلا من پامیشم برم ایشون انگار حساسیت داره روم ی جور دیگه میشه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
