فکر همه اتفاقای گذشته و بی حرمتی شوهرم به مادرم سر فتنه خواهرشوهرم یادم میوفته توی ذهنم میجنگم ولی اصلا بروز نمیدم داره داغونم میکنه این افکار.... از زرنگیشون و بد ذاتیشون و مخفی کاریهاشون و مظلوم نمایشون حالم بهم میخوره....
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
مثلا عقرب نیش میزنه ایا خودخوری میکنی که چرا نیش میزنه؟ نه میگی چرا مواظب نبودم حواسم نبود ... ادم های بد زندگی هم همینن فقط میتونیم خودمون رو مراقبت کنیم دوری کنیم ازشون
کاری نمیتونم بکنم جز اینکه بگم زمان حلش میکنه. مگر خدا برام کاری کنه. من وقتی باهاشون برخورد میکنم اصلااا ناراحتیمو نشون نمیدم حتی خیلی خوشحال و ساده برخورد میکنم و از کارهاشون بی خبر نشون میدم خودمو و این حس بدیه حس میکنم بی جراتم ولی چی کنم فعلا این راه رو بلدم برای حفاظت از زندگیم
قراره بریم نزدیکشون زندگی کنیم به نظرت همین طرز رفتارم خوبه؟ شوهرم پولی نمیده که به خودم برسم اگرم بده مثل یه مصرف کننده بهم نکاه میکنه اعتماد به نفسم صفر شده 🤲لطفا برام دعا کن برم سر کار دستم تو جیب خودم بره 🤲 ممنونم