2777
2789
عنوان

👌🌟داستان زیبا🌟👌

61 بازدید | 0 پست

پادشاهی وزیری داشت که هر چه پیش می آمد میگفت:خیر است..

روزی انگشت پادشاه در سنگلاخی ها گیر کرد و مجبور شدند انگشتش را قطع کنند

وزیر که در صحنه حضور داشت گفت:خیر است پادشاه عصبی شد و دستور داد وزیر را به زندان بیندازند...


یک سال گذشت پادشاه تصمیم گرفت برای شکار به کوه برود انجا در دام قبیله ای گرفتار شد که به رسم اعتقاداتشان هرسال یک نفر را که اعتقاداتش با آنان فرق داشت را سر میبریدند 

اما شرط این بود که بدن آن فرد سالم باشد

پادشاه را به دلیل اینکه که انگشتش قطع شده بود آزاد کردند پادشاه به قصر برگشت و دستور داد وزیر را ازاد کنند 

وقتی وزیر را ازاد کردند پادشاه ماجرا را برای وزیر تعریف کرد وزیر گفت:خیر است...

پادشاه گفت:دیگه چرا؟؟

وزیر گفت اگر من زندان نبودم با تو به کوه می امدم و مردم آن قبیله مرا سر میبریدند😊

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز