مرسی
خواب دیدم تو یه خونه ی جدید و مجلل بودم این خونه خیلی بزرگ بود خیلی شیک و با وسایل گرون قیمت و تو خواب احساس کردم متعلق به من هست
یه پالتو قرمز چرمی نو پوشیده بودم
فامیل های خودم بودن و افراد غریبه اونا هم لباس مجلسی پوشیده بودن
از چند تا پله بالا رفتم و وارد طبقه ی بالایی خونه شدم رفتم داخل یه اتاق همه جلوم بلند شدن یکی از اقوام که سادات هست منو بغل کرد و بوسید من تو خواب تعجب کردم که چرا انقدر مهربون شده
از اتاق اومدم بیرون یه آینه ی تمام قد دور طلایی بود خودمو توش نگاه کردم برگشتم سمت فامیل های خودم خیلی با حالت خشم و قهر بهم نگاه میکردن از یه چیزی دلخور بودن عمه ی خودم با خشم بدی نگام میکرد میتونستم متوجه بشم و احساس دورنیشو بفهمم که چقدر عصبانیه...
اینم بگم خودم راضی نبودم و حس میکردم به زور این لباس رو تنم کردم و با خودم میگفتم من راضی نیستم و نمیخوام اینجا باشم