من چهار ماه ازدواج کردم ، شوهرم ادمخوبیه ، چشم و دل پاکه ، زحمتکشه. ولی بچه ست متولد هفتادو سه. خیلی بچس . هیچوقت حوصله ی حرف های منو نداشته، خودش هم میگه با من دردودل نکن با من از اینواون نگو ، هیچوقت نمیشه باهاش حرف زد، خیلی راحت میزنه تو ذوقم میگه چه لباس زشتی داری، من حتی حق ندارم گریه کنم شروع میکنه به دعوا و دادو فحش. حتی خانوادشم دلمو بشکونن نمیتونم بهش بگم. سر چیزای الکی دعوا راه میندازه و هربار هم میگه بخاطر مهریه اته که باهاتم و کی تو این گرونی زن میگیره و هرروز باید ریختتو ببینم و مهریه تو ببخش طلاقت بدمو ازت بدم میاد و این حرفا. میگ بخاطر مهریه باهاتم فقط وگرنه طلاقت داده بودم صدبار. شما باشید چکار میکنید؟ من خیلی دلم شکسته، از خودم بدماومده احساس میکنم اویزونه این زندگی ام.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید
منو چی میگی همسرم متولد۷۹هستش وتقریبا این رفتارا رو داشت ولی بادرایت کم کم درستش کردم الان عقدم ودوساله باهمیم دراین دوسال عذاب کشیدم خون دل خوردم ولی بالاخره درستش کردم😌😌
هرچه آید به سرم بازگویم گذرد♡وای ازاین عمر که با میگذرد!میگذرد♥