مامانم برای پیشواز رفتن من توی اتاقم موندم
مادر و خواهرش اومدن .. پشت در وایسادمو صداشونو گوش میدادم
چهره هاشونو تصور میکردم .. خیلی قلبم تند تند میزد
بار اولم بود که خاستگار رو توی خونه راه داده بودیم بقیه با تلفن یا واسطه رد میکردیم
البته اینو هم بگم ک مامانم عاشق این بود ک داماد بگیره هروز ب من میگف..
و ب مامانمم گفته بودم اگر نپسندم دیگـ نباید بگی تا خودم بخام .. و قبول کرده بود
خلاصه .. ایت الکرسی میخونددم تا اروم باشم
صدام زدن و من ی شال تور انداختم روی سرم .. اخه خیلی باحیا و خجالتی بودم