دختر گندمی ک چشم های درشت و ابروهای پهان و کشیدع .. لب های قلوه ای.. با بینی متناسب صورتم ..
حدودا از پنج شش سالگی اهل نماز مسجد رفتن .. بودم
بزرگـ شدمو شدم دختر نمونه محلمون ..،تقریبا از سن ۱۲سالگی بخاطر رشد خوب هیکل و قدم خاستگارای زیادی داشتم
وارد کارهای فرهنگی شدم .. تو سن ۱۴سالگی توی کانون مسئولیت گرفتم
ب خودم میبالیدم ک چقدر توانایی های زیادی دارم
حتی خانواده .. دوست اشنا میدونستن من خیلی دختر زرنگی هستم .. توی همه چی اطلاعات دارم
توی همون زمان برادرم ازدواج کرد و بعد از مدتی
خانواده همسرش باعث جدایی و طلاق دونفری ک دیوانه وار عاشق هم بودن شدن .