خونم جداست اما تویه کوچه ایم.قبلنا خیلی اذیتم کردن ک باعث شد باهاشون سرسنگین باشم اخلاقای خاصی دارن ک دوس ندارم باهاشون صمیمی باشم.ی موردش اینکه هرچقد خوبی کنی باهات بد میشن و اگر بد باشی احترامت میکنن.حالا ی مدتیه مادرشوهرم یکروز درمیان یا وروز یکبار ب بهانه های مختلف میاد زنگمونو میزنه یبار غذا میاره یبار میاد وسیله میگیره منم دوس ندارم صمیمیت کنم باهاش و اینکه بدونه کی خونه هستم کی خونه نیستم.اینم بگم تو نمیاد همون دم در کارشو میگه و برمیگرده.میترسم درو باز نکنم ب شوهرم بگه و برام بد بشه.بنظرتون چکار کنم.اینم بگم خیلی احترامم میکنه در ظاهربر عکس قبل.امکان نقل مکانم نداریم چون خونمونو با سختی و مشقت زیاد ساختیم
آدم خوبی نیستم اما خدا هرچی خواستم بهم داده.مرسی خدا🌹
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
عزیزم میل خودته اگه رابطه در همین حد هم نمی خای حق داری بنظرم همون روز اول عروسی باید با دمپایی ابری بزنی تو دهن مادرشوهر حساب دستش بیاد. حالا این چیزا خارجيا هم زیاد دارن. بنظرم این دفه که اومد بش بگو کاری داشتی زنگ بزن نمیخاد بیای اذیت بشی 😅😅