اولین بار نامزدی برا مادر شوهرم روز مادر یه قواره چادر رنگی خوب بردم ،در حد توانمون بود،یه بر اندازیش کرد گفت کاش چادر مشکی میگرفتین😕منم بردم مامانم براش چادر مشکی خرید،دفه دوم نامزدم یه ماه قبل عید بهم پول داد یه مانتو خریدم،عید خواستیم عقد کنیم مادر شوهرم گفت دیگه همون مانتو خوبه جدید نمیخریم
دفه سوم برا عروسیمون رفتیم خرید گفت روز حنابندون همون لباس عقدتو بپوش ،منم گریه مامانم برام لباس خرید
دفه چهارم من سه ماهه باردار،خواهر شوهرم هشت ماه باردار،باهام خاستیم بریم عروسی،کفش من پاشنه پنج سانتی،کفش دخترش پاشنه ۱۲سانتی،بخدا کنار هم داشتیم کفشامونو میپوشیدیم،مادر شوهرم به من گفت حامله ای کفش پاشنه بلند نپوش(ترسید از دختر کوتولش بلند تر بشم)صدام در نیومد خواهر شوهرم گفت خب کفش منم پاشنه بلنده دیگه چیزی نگفت
و اینجوری شد که مادر شوهر شد،و طی ۱۲سال زندگی از دخالتاش خسته شدم اما بازم باااازم ازش متنفر نیستم و چون زجر زیاد کشیده تو زندگیش همیشه بخشیدم و گفتم مادره،اما دوسشم ندارم