یاد خودم افتادم..
شوهر منم وحشتناک قهر قهرو یکچیزی اصلا ناجور.لوس.با مادرش حرف میزد تلفنی نگفتم سلام برسون امروز من با مامانم حرف زدنی اونم نگفت به مادرت سلام برسون .خنده ام گرفته بود خواستم بگم مادر من مثل فرشته دورت میچرخه یکی از کارای مادرت در حق من کافی بود صد سال باهاش حرف نزنم