من الان کوتاه اومدم ولی آخه مادرش خیلی روی حرفاش تاثیر داره؛ما قبلا اصلا دعوامون نمیشد.الان نمیدونم چرا اینطوری شده؛شاید تقصیر منه.اخه تولد دعوت بودیم و من بهش گفتم بریم لباس بخریم،اونم گفت لباس لازم نیست تو لباس جدید داری.منم گفتم خب من عروسم اینطوری زشته بیام،بعدشم که دعوا شروع شد که فکر میکنی کی هستی و ...؟؟؟؟
عاشق تحقیر کردنه؛همش میگه من بخوام راحت میتونم تو رو سرکوب کنم طوری که نتونی حرف بزنی.اما بهت احترام میزارم؛یعنی با تحقیر عذابم میده.مادرش کامل دید که داره کتکم میزنه و این خیلیییییی حس بدیه،من واقعا نمیدونم باید چیکار کنم.همیشه از اول آشنایی بهش گفتم دعواهامون بین خودمون باشه.اما انقدر عربده کشید که مادرش اومد منو از زیر دستش دربیاره
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
54 ثانیه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
