این خاطره ماله دوستمه.از زبون خودش میگم:موقع عقد بابام حساس بود و نمیذاشت شب پیش هم بخوابیم .خالم که چند سال از خودم بزرگتر بود هی من و شوهرمو دعوت میکرد خونش شب میفرستادمون تو اتاق که با هم بخوابیم.یه شب که باز خونه خالم دعوت بودیم موقع خواب شوهرم و شوهر خالم با هم شوخی میکردن شوهر خالم به شوهرم میگفت امانتین دست ما .تو میای با من میخوابی زنتم پیش خالش میخوابه.یا اینکه دره اتاقو باز میذارین.خلاصه اینا همینجوری شوخی میکردن و اینا منم دگ رفتم تو اتاق تو جا دراز کشیدم .شوهرم اومد تو اتاق به شوخی کلیدو الکی تو در چرخوند که کلید صدا بده شوهر خالم فکر کنه درو قفل کردیم. بعد شوهر خالمم فکر کرده ما واقعا درو قفل کردیم.نیم ساعت بعد به شوخی اومد دستگیره رو تکون بده ما بترسیم.چون فکر میکرده ما درو قفل کردیم و در باز نمیشه فقط میخواسته مارو بترسونه و ازونجایی که در قفل نبود و شوهره من فقط کلیدو الکی تو قفل چرخونده بود شوهر خالم پرت شد وسط اتاق😐😂و ما هم زیر پتو😰شوهر خالم تنها کاری که کرد فقط چشماشو بست بدو بدو رفت بیرون😂😂