مادربزرگم از قدیم میدیده ولی توی هیکل بز و سگ.ی بار رفته بوده کوه برای دوشیدن گوسفنداشون بعد برمیگرده میبینه یه بز لب پرتگاه بوده میبینه باخودش فکرمیکنه لابد از گله کسی جا مونده.مادربزرگم تا روش اونور میکنه ک برگرده بره یهو بزه دهن کجی میکنه بهش صدا ترسناک درمیاره مادربزرگمم از حال میره.یا ی دفعه داییم فوت کردبود مادربزرگم نصفه شب پاشده بوده توی خواب رفته بود قبرستون صبح بیدارمیشه میبینه سر قبر داییم خوابیده خودشم میترسه.هرموقع میرفتم خونشون در قفل میکردم کلیدم قایم میکردم.چن وقت پیشم گفت دوتا سگ توی حیاط واق واق میکردن فکرکردم در بازمونده دیدم در باز نیس تحویلشون نگرفتم اومدم خوابیدم رفته بودن.هرموقع شب میرم حیاطشون وحشت میکنم