دختر عمه ام پیام داد پزشکی قبول میشم رتبه رو نگفت گفت دارم از خوشحالی میترکم ولی گفت پزشکی تو شاخمه وای تو پست خودم نمیگنجم سه سال براش زحمت کشیدم نتیجه داد
در تاریخ ۹۹/۹/۹ بهترین اتفاق زندگی من افتاد🌸🌸 اینکه من جواب بیشعوری های تو رو نمیدم ..... از شعور منه ..... پس تو هم لطف کن بیشعوری هاتو به رخ نکش......😏😏 تو بگو طلاست از چشم بیوفته قاطی اشغالاست 🙃. باید رو سر در نی نی سایت زد تسبیح وارد شوید 📿📿
حالا فردا یکم از این حالت خیلی خیلی خوشحال و ذوق در اومد ازش رتبه رو میپرسم
در تاریخ ۹۹/۹/۹ بهترین اتفاق زندگی من افتاد🌸🌸 اینکه من جواب بیشعوری های تو رو نمیدم ..... از شعور منه ..... پس تو هم لطف کن بیشعوری هاتو به رخ نکش......😏😏 تو بگو طلاست از چشم بیوفته قاطی اشغالاست 🙃. باید رو سر در نی نی سایت زد تسبیح وارد شوید 📿📿
در تاریخ ۹۹/۹/۹ بهترین اتفاق زندگی من افتاد🌸🌸 اینکه من جواب بیشعوری های تو رو نمیدم ..... از شعور منه ..... پس تو هم لطف کن بیشعوری هاتو به رخ نکش......😏😏 تو بگو طلاست از چشم بیوفته قاطی اشغالاست 🙃. باید رو سر در نی نی سایت زد تسبیح وارد شوید 📿📿
دیگه سیمکارت ندارم😐 توی تاپیکای سیاسی من دیگه حرف نمیزنم🤐🥺🌺🍃🍃درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»🍃🌺🍃 امضامو هفتهای یکبار بروز میکنم🤗😍