آپارتمان 5 طبقه=مادر/3برادر/خواهر و امکان مالی هم داشته باشی که خانه ات جدا باشد .ولی عشق خانواده =زیاد باشد........................
منم تو یه اپارتمانم
همشون؟ مثل من؟خوش می گذره؟
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 
منم باهاشون 3 سال زندگی کردم. خیلی هم خوش میگذشت. روزی که اسباب کشی داشتیم، همه مون گریه میکردیم/ حتی پدر شوهرم!!!
اره رویا جون همشون متاسفانه
منم تو 1 آپارتمانم
منم تو یه اپارتمانم البته فقط با ما مان و بابا شوهرم خیلی بد نیست ولی دوری و دوستی حرمتها حفظ میشه
مادر شوشو بعد ازدواج پسر آخرش تنها میشد و شوشو من اقدام به ساختن خونه جدید کرد.به من بد نیستن ولی بعضی وقتها .....مادر هر وقت بخواد زنگ خونه رو می زنه.
مادر شوشو بعد ازدواج پسر آخرش تنها میشد و شوشو من اقدام به ساختن خونه جدید کرد.به من بد نیستن ولی بعضی وقتها .....مادر هر وقت بخواد زنگ خونه رو می زنه.
نمى دونم ما تو یه اپارتمان نیستیم خدارو شکر
من حتى دلم نمى خواد با خانواده ى خودم توى یک اپارتمان باشیم
دورى بهتره
البته با مادر شوهرم و یکى از خواهر شوهرام یه کو چه فاصله داریم
اما اویزون هم نیستیم
من حتى دلم نمى خواد با خانواده ى خودم توى یک اپارتمان باشیم
دورى بهتره
البته با مادر شوهرم و یکى از خواهر شوهرام یه کو چه فاصله داریم
اما اویزون هم نیستیم
من جز خوبی چیزی ازشون ندیدم. واسشون هم کار خاصی نکردم!
مادر شوهر من وقتی میخواست بیاد پایین اول تلفن میکرد! هههههههه
خیلی ماهه. عاششششششششششششششقشم
خیلی ماهه. عاششششششششششششششقشم
ما اول تو ساختمون مادر شوهرم. قرار بود خونه بگیریم
یا تو ساختمون جاریم
اما خود مادر شوهرم قبول نکرد
گفت خوب نیس
بهتره یه کوچه هم که شده فاصله داشته باشیم
اینجورى خیلى بهتره
یا تو ساختمون جاریم
اما خود مادر شوهرم قبول نکرد
گفت خوب نیس
بهتره یه کوچه هم که شده فاصله داشته باشیم
اینجورى خیلى بهتره
اره خانواده ى شوهر منم خوبن
اما همیشه فکر مى کنم زیاد نباید بهشون بچسبم
دوست ندارم به کار هم کار داشته باشیم
اما همیشه فکر مى کنم زیاد نباید بهشون بچسبم
دوست ندارم به کار هم کار داشته باشیم
من از همه ی عروساش بیشتر باهاش فاصله دارم. یعنی با اینکه توی یه خونه بودیم، کمتر از همه توی خونه ش کار میکردم. وقتی میرفتم دقیقا مثل یه مهمون بودم. یعنی همسری هم دوست نداشت میرم اونجا کاری بکنم. نهایتا یه سفره ای میچیدم و بعدش جمع میکردم. تا حالا توی خونه شون ظرف نشستم! ولی منو از همه ی اونا بیشتر دوست داره! هههههههه جاری بزرگم میگه مهره ی مار داری!
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
