من از همه ی عروساش بیشتر باهاش فاصله دارم. یعنی با اینکه توی یه خونه بودیم، کمتر از همه توی خونه ش کار میکردم. وقتی میرفتم دقیقا مثل یه مهمون بودم. یعنی همسری هم دوست نداشت میرم اونجا کاری بکنم. نهایتا یه سفره ای میچیدم و بعدش جمع میکردم. تا حالا توی خونه شون ظرف نشستم! ولی منو از همه ی اونا بیشتر دوست داره! هههههههه جاری بزرگم میگه مهره ی مار داری!
هیچکس نمی داند چگونه میمیرد؛ اما من می دانم بدون هردویتان همان روز می میـــــرم....