من چند ماه پیش قرص خوردم ولی به خواهر شوهرم گفتم میخوام بترسونمش.پدرم در اومد.
فکر کن خودم حالم بد بود بعد خواهرشوهرم هی میگفت خودتو بنداز بدتر خنده مون میگرفت😂
اول از همه برایت آرزومندم كه عاشق شوی ،و اگر هستی، كسی هم به تو عشق بورزد،و اگر اینگونه نیست، تنهائیت كوتاه باشد،و پس از تنهائیت، نفرت از كسی نیابی.آرزومندم كه اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی كنی.برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،از جمله دوستان بد و ناپایدار،برخی نادوست، و برخی دوستداركه دست كم یكی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد.و چون بدین گونه است،برایت آرزومندم كه دشمن نیز داشته باشی،نه كم و نه زیاد، درست به اندازه،تا گاهی باورهایت رامورد پرسش قرار دهد،كه دست كم یكی از آنها اعتراضش به حق باشد،تا كه زیاده به خودت غرّه نشوی.و نیز آرزومندم مفید باشی نه خیلی غیرضروری،تا در لحظات سخت وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است همین مفید بودن كافی باشدتاتوراسرِپانگهدارد.همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی نه با كسانی كه اشتباهات كوچك میكنندچون این كارِ ساده ای است،بلكه با كسانی كه اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میكنند
اگه قرص میخوای بخوری دوتا اخریشو نخور با طناب طنابو شل ببند با مرگ موش مرگ موشو بده موش بعد موشو تو بخور با تصادف خودتو پرت کن جلو دوچرخه با غرق شدن خودتو بنداز توجوب اب من قسمتای سختشو گفتم نفهمیدی بگو بیام خودم با دوتا دستام خفت کنم
یه بسته قرص باز کن بریز دورت بعد خودتو بنداز زمین وقتی شوهرت اوند فکر میکنه قرص خوردی و سکته میکنه ولی باید نقشتو خوب بازی کنی تا بلندت کنه ببرت دکترو و..
دیگه سیمکارت ندارم😐 توی تاپیکای سیاسی من دیگه حرف نمیزنم🤐🥺🌺🍃🍃درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»🍃🌺🍃 امضامو هفتهای یکبار بروز میکنم🤗😍