خانواده شوهر من خيلي سرد و بي عاطفه هستند و فقط ادعا دارند. همشون خودشيفته هستند و فكر ميكنند بهترين هستند ولي گروه گروه هستند و هر گروه دشمن اون يكي گروه هست به طوري كه از بچه هاي ديگه هم خبري ندارند. بمأند كه من چقدر سر خانواده شوهرم دعوا كردم با شوهرم و اونها چقدر خواستند زير زيركي ميونه من با شوهرم رو خراب كنند. شايد باور نكنيد تازه ازدواج كرده بودم و خوشحال كه وارد يك خانواده پر جمعيت ميشم. ولي همون بعد عروسي حتي خواهرش كه من رو اصلا مديده بود و خارج بود بهم زنگ زد و به من و خانوادم توهين كرد. مشكلشون هم اين هست كه بدبين هستند و همش فكر ميكنند اگر برادرشون زنگ نميزنه و يا كار دازه تقصير من هست و كلا با همه بد هستند و عروس و داماد رو غريبه ميدونند. اين همه پست اينجا خوندم هيحكدوم به بي عاطفگي خانواده شوهر من نميرسه. خيلي أوائل سعي ميكردم خودم رو ثابت كنم و با كادو و تلفن و محبت همش ميخواستم بفهمند كه من بد نيستم.
الان مشكل اينجاست كه اينها نه زنگ ميزنند و نه تا حالا بچه هاي من رو ديدند. هر وقت هم هر چند ماه زنگ يزنند با شوهرم حرف ميزنيد و بچه من تو خارج هست و دور از اونها ولي خيلي از اونها ميپرسه. همش به باباش ميگه كه چند تا خواهر و برادر داري و كي ميبينيمشون و چند سالشونه و ....
تقريبا هر روز ميپرسه و ميخواد اونها رو بشناسه. با خانواده من خيلي خوب و صميمي هست و من نميدونم چجوري جوابش رو بدم. دلم براي بخت و اقبال خودم ميسوزه كه گير اين خانواده افتادم.
همش ميگه يك سفر بريم مثلا فرانسه عمه رو ببينيم يا ايران عمو رو . ..... حتي تكليف مدرسش رو بلد نيست به باياش ميگه زنگ بزن به برادرت. خيلي عاطفي هست و هر وقت اينها رو ميگه انگار يك قسمت از وجود من گرفته ميشه. با ياداوري اون عوضي ها هم من همش حرص ميخورم . حتي مامانم هم با خواهر شوهرم حرف زد و فايده نداشت و بازم بي محلي كردند. شما جاي من باشيد جواب بچه رو چي ميديد؟
خدا از خانواده شوهر بد نگذره و انشالله همه كإرهابي كه كردند سرشون بياد