بخاطر خوابیدن بچه که خوابش میومد و نمیخوابید و شوهرم گرفتش رو پاش بعد دید نمیخوابه یه حالتی مث پرت کردن انداختش پایین. منم بهش پریدم خواهرش و جاریم دیدم و منم بچه رو بغل کردم که برم خونه که تو ماشین بخوابه اما شوهرم قاطی کرد و گفت غلط میکنی و تو اتاق جلو مامانش گفت چشم کورتو باز کن بچه بمن گفت نمیخوام بیام تو اتاق من پرتش نکردم و ازین حرفها.... منم بهش چیزی نگفتم.... الان تو وضعیت بدی ام.... با شوهرم یه حالتی مث قهریم... همه هم دیدن ک چی شد... منم تو اتاق نشستم... نه میتونم بهش چیزی بگم نه برم خونه... گیر افتادم....
وای چکار کردی؟؟؟ منکه بودم اگه همچین کاری میکرد مینداختم میومدم... الانم مادرشوهرم باعث شد نرم خیلی ...
تا اونجا بودم هیچ فقط خود خوری میکردم من تازه با خانواده شوهرم هم اصن راحت نیستم و خیلی رودروایسی هم دارم بخصوص که دامادهای خواهر شوهرم و برادر شوهرم هم بودن، خیلی خودم رو کنترل کردم تا اومدیم خونه خودمون یه دعوای حسابی را انداختم باهاش هر چن دیگه ابروم رو برد