زنگ زدم آژانس
بعد خیلی عجله داشتم
تند تند کفش میپوشیدیم که بریم پایین
پسرم عین مجسمه وایساده بود
عصبی گفتم اون دستای وامونده تو از جیبت درار کفشای کوفتی تو بپوش
بعد پوشید رفت پایین
میدونستم کلید دست شه
دید عجله دارم و عصبیم به شوخی گفت مامان کلیدو برنداشتم
منم با یه حالت عصبانی و بلند گفتم وای به حالت این همه پله رو برگردیم دروغ گفته باشی، مثل سگ میزنمت، فهمیدی مثل سگ
یهو یه صدایی از تو کیفم اومد
صدای الو الو بود
وای 😓😓😓😓😓😓
گوشی قطع نشده بود 😭😭😭😭😭😭
یه سکوت مرگباری بود که نگم براتون