
سپردمت به خدا ای عزیز جان پدر
ترحمی پسرم بر قد کمان پدر
به باد گفتم اگر شد مرتبت بکند
که بردن تن تو نیست در توان پدر
همینکه خود تو افتاد زانویم شل شد
رسید آتش داغت بر استخوان پدر
تمام دشت عزیزم پر از علی شده است
بگو چه آمده آخر سر جوان پدر؟
بیا و فرصت یک بوسه را مهیا کن
زبان گذار دوباره تو بر دهان پدر...