بچه ها داداش من چند وقتی با یه دختر دوست شده دختر خیلی با سیاست و زرنگیه و خیلی بیشتر از داداشم تجربه داره ولی هم سن هستن .
داداشم چند بار بدون هماهنگی آوردش خونه که با مامانم آشناش کنه مامانم راضی نشد ببینتش فقط یه بار باهاش صحبت کرد اونم خیلی محترمانه و خوب اون چند بار هم که آوردش من خیلی خوب باهاش برخورد کردم.
من به مامانم حق میدم چون بدون هماهنگی بود اگه با هماهنگی بود تقصیر کار مامانم بود که به مهمونش احترام نزاشته.
و همه اش هم دیر وقت میاد مثلا یازده یا دوزاده خیلی زود بیاد ده میاد.
امان از عاشقی
دوست دخترداشتن چه ربطی به پوست واستخون شدن داشت؟
هستید بقیه اش رو بگم؟
سر این مسئله داداشم و مامانم به اختلاف خوردن و دختره کلا خیلی زود بهش بر میخوره سر هر مسئله ای دعوا راه میندازه با داداشم با اینکه من خیلی برخوردم باهاش خوبه ولی سر یه مسئله ای هم دروغ گفت سر من به داداشم و گفت ناراحتم .
الانم داداشم دو روز با ما خوبه و چهار روز بد
داداشم برای دختره غذا برد چند سری از خونمون خیلی خوشش اومده بود بعد مدیونش کرده که اگه فلان غذا رو داشتین حق نداری بخوری تا برای من نیاوردی داداشمم هر روز کارش شده غذا نخوردن مامانم زیاد درست میکنه که ببره ولی سر لج با مامانم خودش نمیخوره غذا میبره برای دختره یا مثلا نون خالی میخوره میگه میخوام ببرم هرچی بهش میگیم بخور هم واسه تو هست هم واسه اون نمیخوره ! یعنی قشنگ شده یه پوست و یه استخون هیچی ازش نمونده خیلی غصه اش رو دارم نمیدونم چی کار کنم؟ اصلا از من کاری بر میاد برای اینکه قانعش کنم غذا بخوره؟
ای بابا دختر داشتن یه مصیبته، پسر داشتن یه مصیبت
چی بگم والله ما هم همه اش حرص میخوریم مخصوصا بابام خیلی ناراحت میشه و مدل داداشم جوریه مامان بابام نمیتونن بهش حرف بزنن چون بدتر میکنه.
دوازده میاد تا سه چهار میمونه خداییش کاری نمیکنن ولی آدم نگران میشه
بابام ناراحتی قلبی داره همه اش میگه نکنه دختره کاری کنه بندازه گردنش
رژیم چاقی بدیم؟:)
یا راهکارهای سر ب راه شدن؟:)
یا هر دو؟:)
