یه خاطره ی شیرینی که یادمه از دوران نامزدیمون با همسرم رفته بودیم توی پارکی چادر زده بودیم برای اینکه خلوت کنیم شب تا صبح تو چادربودیم صبح زود یه آقایی اومد جلوی چادر گفت بیایید بیرون منو همسرم ترسیدیم سریع با شلوارک پرید بیرون گفت بخدا زنمه ،🙄😐😭
دیدیم پاسبان پارکه گفت کاری ندارم پیکنیکتون بیرون مونده می دزدند برش دارید ،😂😂😂😂😂😂😂