میخوام داستان زندگی رو بنویسم پس لطفا صبور باشید 😆😆😆
شارژم هشت درصده
لایکم کن بعدا بیام بخونم
منم بلایکیدلطفا
چند پیش وقتی دختر خالم 18 سالش بود پسر دایی بزرگم که 19 ساله اش بود و خالم اینا قسم وبدون مسافرت قرار براین شد که بیاین خواستگاری و دختر خالم رو حلقه کنن شوهر خالم راضی نمی شد که ما راضی اش کردیم و گفت اگر میخوان بیاین فقط فاطمه «زندایی ام » زهرا «دختر داییم » سارا « خواهر زهرا »و یاسین « داماد » و سینا و محمد « برادر و پدر دوماه بیاین
تا این جا نوشتم اگر هستین اعلام حضور کنید 😊😊
بعد الان یه خبرهایی هست از اول تا اونجایی که من خبر دارم بهتون میگم راهنمایی کنید لطفا
لایک
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
