امروز روز پرکاری بود برام....برای یه مسابقه ی ورزشی انتخاب شدم و امروز خیلی تمرین داشتیم....ولی لباسم مناسب نبود و باعث شد تمام عرقسوز و زخم و زیلی شم...
اومدم خونه و ب همسرم گفتم...گفت پماد بزن....واقعا حتی نمیتونستم راه برم همینجور پهن پهن راه میرفتم 😁 با این حال دو سه بار پاشدم واسش ابمیوه و کیک اوردم... و سایر خرده فرمایشات....بعد گفتم لباسم خوب نبوده اذیت شدم.گفت خب برو بخر....گفتم بدون تو؟؟تو نمیای؟؟
چون خب نزدیکمون مغازه نیست خودم ماشین ندارم و اژانش هم نمیذاره سوار شم باید با خودش برم خرید.....
اخرشبم ک رفت خوابید داشتم میگفتم اسیر شدم حالا چکار کنم.....محلم نذاشت....یه نیم ساعت بعد پرسید چطورته؟؟گفتم ممنون.گرفت خوابید
حالا شما ب من بگید....من نباید توقع دلجویی و یه ذره مهربونی میداشتم؟؟من پرتوقعم؟؟اگه هستم بگید تا لااقل انقد غصه نخورم ک همسرم بی احساسه بدونم مشکل خودمه....شما بودید چکار میکردید
حالا نیاین توهین کنیداااا منم مثه خواهر کم تجربتون
