بدترین شوخی که شوهرتون باهاتون کردن

ساعت ۷غروب بود پاییزم بود ،شوهرم گفت دیر میام از سرکار (برای یه پروژه ای میدونستم سرش خیلی شروغه)همین که گوشیو قطع کردم  رفتم حموم بعد هی حس میکردم صدای زوزه ضعیف میاد ، فکر کردم از طبقات دیگست که از هواکش صداش میاد بعد دو سه بار  دیگه ترسیدم درو باز کردم دیدم خبری نیست ،دو باره صدای زوزه شنیدم ،بعد سرمو شامپو زده تند تند داشتم میشستم و چشام بسته بود ،یهو که چشامو باز کردم دیدم در حموم جلوم بازشد و لی هیچ کس نبود 😭سریع خودمو اب کشیدم اومدم بیرون ، بعدش رفتم حوله تنپوشو اویزون کنم رو چوب لباسیه پشت در اتاق که یهو دیدم یکی پشت در سیخ وایستاده .چشای شوهرمم درشته ،فلاش گوشیشم روشن کرده بود از زیر صورتش نور انداخته بود رو چشاش  ،قشنگگگگگگ به معنای واقعا سکته کردم !!!!!!!!!

بعد یهو شروع کرد به خندیدن ،یک هفته جز اره نه سلام خداحافظ چیزی بهش نگفتم ،یک هفته دست به هیچی تو خونه نزدم ،نمیدونم اون لحظه چی تو مغزش گذشته بود که این حرکتو کرد !

شوهرم دکترا داره و مدیر یه بخش مهمه 😂 یعنی واقعا براش متاسفم شدم اونروز