موضوع اینه که من نمیتونم زل زل دو چشای پدر مادرم نگاه کنم بگم رتبم شخصیه! خب این برای من امکان نداره.
واقعا نمیدونم چیکار کنم
این موضوع باعث شده من استرس وحشتناکی رو تحمل کنم ؛ کل وضع معدم بهم ریخته دچار مشکلات پوستی شدم و حالم واقعا بده.
میدونمالان میگین من یه ادم ترسوی لوسم که بخاطر کنکور دارم به صورت جدی به از بین بردن خودم فکر میکنم اما واقعا نتیجه ی کنکورم بد بشه خونوادم زندگیمو جهنم میکنن . من واقعا خسته شدم سال چهارمیه که کنکور میدم و اصلا اینطور نیست که بتونم یه رشته ی دیگه رو انتخاب کنم .
روز به روز دارم غمگین تر و ناامید تر میشم و حس میکنم این ناامیدی باعث شده از خدا هم دور بشم ؛ خدا هم دوستم نداره! مگه میشه بنده ای رو دوست داشته باشه که میخواد قتل النفس کنه :(