بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
رشتمون کامپیوتر بود با اسپیکر اهنگ میزاشتیم همه مدل قری میرفتیم هرهفته مرغ میبردیم مدرسه توی ابدار خونه کباب میکردیم میخوردیم دو سه نفر،میشدیم زمستونا اش میگیرفتیم اول صبح با معلممون میحوردیم یکبار هم که حیات مدرسه رو اتیش زدیم داشتیم مرغ درست میکردیم به بهانه های مختلف هرهفته کیک میگرفتیم حتی واسه تولد خواننده ها حوصلمون سرمیرفت تو دفتر کنار مدیر و معلم ولو بودیم خوراکی هاشونو میخوردیم مدیر و معلم تخصصیمون خیلیییی مهربون و عالی بودن حتی وقتی شوهر معلممون زنگ میزد ما جواب میدادیم این یه چشمشه
من چ زمستونای دلگیری داشتم دوران مدرسه😥همش دلتنگی حال گرفته تا ساعت سه شب بیدار میموندم،هفت صب بزو ...
دلتنگی که من و دوستم خیر سرمون دوست پسر داشتیم😷اس ام اس بازی میکردیم من چقدر از بیتالک بدم میومد نصب نکردم، همیشه هم فلافل و کالباس میخوردیم زنگ تفریح، چقدر میپیچیدم میرفتم سر طرشت منتظر دوستم (تهرانیم)
گفتم:خدایا؟؟؟؟؟دلم را شکستند!!! گفت:هیس!!!!!!!!!! نگران نباش؛ آنها هم برای خوشبختیشان به آسمانم رو می اندازند.....