«شعر4»

یاسمن_۷۰

عضویت: 1398/02/10

تعداد پست: 28154

دردم از یارست و درمان نیز هم دل فدای اوشد وجان نیزهم

من مانده ام مهجور ازو بیچاره و رنجور ازو

گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود

بله من منطقی تصمیم میگیرم و با احساساتم برای تصمیمی که گرفتم عزاداری میکنم 🙂😕 کتاب، شعر، موزیک و فیلم حالمو خوب میکنن 🌿

1399/05/09

|

01:56

دختربارونی66

عضویت: 1398/11/13

تعداد پست: 5822

تبسمی از تو مرا کافیست تا از هیچ به همه چیز برسم🌟

1399/05/09

|

01:57

3 نفر لایک کرده اند ...

________

عضویت: 1398/05/29

تعداد پست: 13136

من مانده ام مهجور ازو بیچاره و رنجور ازو گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

لطف انچه تو اندیشی حکم انچه تو فرمایی

I would love to be kind to me, i saw with all kindness

1399/05/09

|

01:58

عضویت: 1399/04/13

تعداد پست: 2267

آن یار نکویِ من، بگرفت گلویِ من گفتا که چه می‌خواهی، گفتم که همین خواهم... مولانا#

و خدا خواست که یعقوب نبیند یک عمر...

شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد...

در من کسی جان میدهد هر شب با خاطراتی سرد و تکراری ...دیوانه جان کی میشود اصلا ، از حال و روزم دست برداری ...؟دلبستگی طعم گسی دارد ، با بغض های قصه درگیری ...دستت که از دستش جدا باشد .‌..دست خودت را هم نمیگیری ...ویرانه ها را خوب میفهمم ...استادِ ماندن زیر اوارم .. لبخند بر لب میزنم اما .... درد وخیمی در سرم دارم ...درد وخیمِ در سرم هستی احساسِ پوچی بینِ اشعارم .‌..پلکی بزن پیش از عبورت یک ...مُردن به چشمانت بدهکارم ...ما را به جرمِ عاشقی کُشتند...با چوبه ای از جنس ویرانی ...حتما تصور میکنی خوبم ....!!!افسوس اصلش را نمیدانی ...!

1399/05/09

|

01:58

4 نفر لایک کرده اند ...

راه،بی،نهایت

عضویت: 1399/01/17

تعداد پست: 3137

من مانده ام مهجور ازو بیچاره و رنجور ازو گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود

مَبَر ظن کَز سرم سودایِ عشقت؛
رود تا بر زمینم؛ استخوان هست...

سعدی#

حضرتِ درمان بیا...!💛 اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیکَ الفَرَج؛ آمین.

1399/05/09

|

01:58

عضویت: 1399/04/13

تعداد پست: 2267

تو به آمار زمین مشکوکی...

من به دلهای زمین مشکوکم...

💎💎

در من کسی جان میدهد هر شب با خاطراتی سرد و تکراری ...دیوانه جان کی میشود اصلا ، از حال و روزم دست برداری ...؟دلبستگی طعم گسی دارد ، با بغض های قصه درگیری ...دستت که از دستش جدا باشد .‌..دست خودت را هم نمیگیری ...ویرانه ها را خوب میفهمم ...استادِ ماندن زیر اوارم .. لبخند بر لب میزنم اما .... درد وخیمی در سرم دارم ...درد وخیمِ در سرم هستی احساسِ پوچی بینِ اشعارم .‌..پلکی بزن پیش از عبورت یک ...مُردن به چشمانت بدهکارم ...ما را به جرمِ عاشقی کُشتند...با چوبه ای از جنس ویرانی ...حتما تصور میکنی خوبم ....!!!افسوس اصلش را نمیدانی ...!

1399/05/09

|

01:58

یاسمن_۷۰

عضویت: 1398/02/10

تعداد پست: 28154

این چشم چه بود آه! که ناگاه گشودی؛ این فتنه دگر چیست که از خوابِ گران جَست... من بودم و دل بود و کنا ...

چشمت به غمزه مارا خون خورد و می پسندی

جانا روا نباشد خونریز را حمایت

بله من منطقی تصمیم میگیرم و با احساساتم برای تصمیمی که گرفتم عزاداری میکنم 🙂😕 کتاب، شعر، موزیک و فیلم حالمو خوب میکنن 🌿

1399/05/09

|

01:59

________

عضویت: 1398/05/29

تعداد پست: 13136

مَبَر ظن کَز سرم سودایِ عشقت؛ رود تا بر زمینم؛ استخوان هست... سعدی#

تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده ست

دل سودازده از غصه دونیم افتاده ست

I would love to be kind to me, i saw with all kindness

1399/05/09

|

01:59

عضویت: 1399/04/13

تعداد پست: 2267

سه ساله بود که پدرش آسمانی شد...

دانشگاه که قبول شد، همه گفتند با بورسیه قبول شده است...

اما هیچ کس نپرسید وقتی کلاس اول ابتدایی به او یاد دادند که بنویسد بابا....چرا یک هفته در تب میسوخت....:)

انسان# باشیم# 👌💎💎

در من کسی جان میدهد هر شب با خاطراتی سرد و تکراری ...دیوانه جان کی میشود اصلا ، از حال و روزم دست برداری ...؟دلبستگی طعم گسی دارد ، با بغض های قصه درگیری ...دستت که از دستش جدا باشد .‌..دست خودت را هم نمیگیری ...ویرانه ها را خوب میفهمم ...استادِ ماندن زیر اوارم .. لبخند بر لب میزنم اما .... درد وخیمی در سرم دارم ...درد وخیمِ در سرم هستی احساسِ پوچی بینِ اشعارم .‌..پلکی بزن پیش از عبورت یک ...مُردن به چشمانت بدهکارم ...ما را به جرمِ عاشقی کُشتند...با چوبه ای از جنس ویرانی ...حتما تصور میکنی خوبم ....!!!افسوس اصلش را نمیدانی ...!

1399/05/09

|

01:59

عضویت: 1399/04/13

تعداد پست: 2267

+تو ازم دلخوری؟

_نیستم!

+هستی...

_من اصلا به شما فکر نمیکنم!💎

در من کسی جان میدهد هر شب با خاطراتی سرد و تکراری ...دیوانه جان کی میشود اصلا ، از حال و روزم دست برداری ...؟دلبستگی طعم گسی دارد ، با بغض های قصه درگیری ...دستت که از دستش جدا باشد .‌..دست خودت را هم نمیگیری ...ویرانه ها را خوب میفهمم ...استادِ ماندن زیر اوارم .. لبخند بر لب میزنم اما .... درد وخیمی در سرم دارم ...درد وخیمِ در سرم هستی احساسِ پوچی بینِ اشعارم .‌..پلکی بزن پیش از عبورت یک ...مُردن به چشمانت بدهکارم ...ما را به جرمِ عاشقی کُشتند...با چوبه ای از جنس ویرانی ...حتما تصور میکنی خوبم ....!!!افسوس اصلش را نمیدانی ...!

1399/05/09

|

02:00