مقتول عشق است خود قاتل خویش
این کشته در حشر قاتل ندارد
هر کس نبندد بر دلبری دل
یا آدمی نیست یا دل ندارد
اگر این کودک شاعر شد
آسمان امروزخاطرش می ماند
قطره های زرین
گوشوار زن زیبا
دو قدم پیش از ظهر
این بهاری که به تدریج می دهیم از دست
می تواند که به ما پس بدهد
هنرش این باشد
اگر این کودک شاعر شد
محمد علی سپانلو
کی تو را از یاد خواهم برد؟ عشق گفت
بی نهایت ، بی نهایت
بی نهایت مانده است...😥
دوست داشتنت
حد وسط نداره..!
بودَنت را یک جور
نبودَنت را جور دیگر....
اصلا
این قلب خراب شدہ را
هرطرفی می گذارم
دوستت داره..!
دوستان شب همگی خوش دعا کنید فردا برام بدون اشک و بغض باشه و ازش خبری برسه 😢😢😢😭😭😭🌹🌹🌹❤❤❤🙏
چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن؛
به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی...
این عینک سیاهت را بردار دلبرم
این جا کسی تو را نمی شناسد
هر شب شب تولد توست
و چشم روشنی هیجان است
در چشم های ما
از ژرفنای آینه ی روبه رو
خورشید کوچکی را انتخاب کن
و حلقه کن به انگشتت
یا نیمتاج روی موی سیاهت
فرقی نمی کند ، در هر حال
این جا تو را با نام مستعار شناسایی کردند
نامی شبیه معشوق
لطفا
آهوی خسته را که به این کافه سرکشید
و پوزه روی ساق تو می ساید
با پنجه ی لطیف نوازش کن
محمد علی سپانلو
یک لحظه زندگی تو
از دست می رود
وقتی کسی که هستی ِ تو هست
می رود
شاید که اندکی بنشیند کنار تو
اما کسی که بار سفر بست،
می رود...😔❤
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
