بزن که سوز دل من به ساز ميگويي
ز ساز دل چه شنيدي که باز ميگويي
مگر چو باد وزيدي به زلف يار که باز
به گوش دل سخني دلنواز ميگويي
مگر حکايت پروانه ميکني با شمع
که شرح قصه به سوز و گداز ميگويي
به ياد تيشه فرهاد و موکب شيرين
گهي ز شور و گه از شاهناز ميگويي
کنون که راز دل ما ز پرده بيرون شد
بزن که در دل اين پرده راز ميگويي
به پاي چشمه طبع من اين بلند سرود
به سرفرازي آن سروناز ميگويي
به سر رسيد شب و داستان به سر نرسيد