«شعر ٣»

طنز اما جدی

اتل متل یه شوهر با مادر پلیدش

همون که هی میجنگه با عروس جدیدش

دو روئه مثل دشمن حربه هاشم زیاده

اما پیش دیگرون میشه یه موش ساده

یادش نمیاد یه روز می کنده پاشنه از جا

اینکه همون عروسه چی شده آخه حالا

عروس مثه هووئه نه مثل یک هیولاس؟

مقصر تمومه نداشته های دنیاس؟

چرا همش دخالت چرا همش دو روئی

مگه عروس چه کرده ، طفلی به این هلویی

هرچی که باشه زیر سره شماس خانوم جون

بحر امید اومده دل اون و نلرزون 😪

دیدم، خودم دیدم، پروانه قشنگی هی در گلوی من میرقصید.

من داشتم برای یک ستاره ترانه می خواندم.

دیدم، خودم دیدم، یک قناری قشنگ، از آن همه آواز، تنها حنجره ترا نشانم می داد.

زندگی چقدر زیباست "ری را"!

دیروز نامه عزیزی از شیراز آمد

نامه اش، زبان شقایق بود.

انگاری هرواژه، باورکن! هر واژه به واژه دیگر عاشق بود.

عجیب است، من شبکور،

جهان را چه قشنگ می بینم.

وای وای

گفتی😧😧

خیلی خوب بود

بر مستی من حد سزاوار زدند 

با شک و یقین تهمت بسیار زدند 

حلاج شدم ولی به کفرم سوگند 

دلتنگ تو بودم که مرا دار زدند...

علی-شاملو#  

هر راز که اندر دل دانا باشد 

باید که نهفته تر ز عنقا باشد... 

درد یعنی

به اتفاق خودت

سالها کنج خانه لم بدهی.

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی 

شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

شاید از آن پس بود که احساس می کردم

در سینه ام پر می زند شب ها پرستویی

شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم

هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی

از کودکی دیوانه بودم ، مادرم می گفت

از شانه ام می چیده است هر روز شب بویی

نام تو را می کند روی میزها هر وقت

در دست آن دیوانه می افتاد چاقویی

بیچاره آهویی که صید پنجه شیری است

بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی

اکنون ز تو با ناامیدی چشم می پوشم

اکنون ز من با بی وفایی دست می شویی

آئینه خیلی هم نباید راستگو باشد

من مایه رنج تو هستم، راست می گویی ...

فاضل-نظری#  

😑😑😑😑😑😑

از چهره ى تو

چیز زیادى یادم نیست

جز این که

اقیانوس آرامى

ریخته بود بین چشمهات

و روى طراوت لب هات

زمزمه ى تردى بود

که گنگم مى کرد

و نمى گذاشت

از چهره ى تو چیز زیادى

یادم باشد

چه شد در من نمی دانم

فقط دیدم پریشانم

فقط یک لحظه فهمیدم

که خیلی دوستت دارم …

یا مشکل ارسال پیام از دل ما بود
یا منبع گیرنده ی قلب تو خراب است

زاییده ی دردیم و به بار آمده ی عشق
در مکتب ما عشق فقط حرف حساب است

یک جمله بگو دلبرکم حرف دلت چیست
عاشق شده این شاعر و دنبال جواب است

عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل

که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی

ببین! مرگ هم شانس مي خواهد ای عشق

فقط  خوردن  جامی  از  سم  مهـــم  نیست

نماندست چیزی به جز غم، مهم نیست،

گرفته  دلـــم  از  دو عالم ،  مهم  نیست,

بمانم ، بخوانم ، برقصم ، بمیرم ...

دگر هیچ چیزي برایم مهم نیس