کودک درونتو به انزوا فرستادی تو زندگی امروز یه چیز معمول هس ، باید بری به درونت اون کوچولویی ک تو انزوا زانوهاشو بغل کرده دستشو بگیری بغلش کنی
تو فقط یکم زیادی سختی کشیدی ،یکم زیاد مجبور شدی جدی باشی .حق داشتی مطمین باش خدا هم اینو میدونه و کنارته و محکم تو اغوشش گرفتت
حس خوب خوردن یه لیوان اب بعد کلی دویدن و بازی کردن
حس خوبه رفتن تفریح ومسافرت
حس خوبه یه چایی یا قهوه وقتایی که خیلی خسته هستی
حس خوب خواب
حس خوب بغل مامانم که عاشقشم
حس خوب باریدن وبارون حس خوبه رفتن کنار ساحل
حس خوب تعطیل شدن یهویی مدرسه هامون به علت برف تو بچگی
خصوصن بعد اینکه لباس پوشیدی و میخواستی بری مدرسه یه دفعه تعطیل میشد
حس خوب خاروندن جای کش جوراب بعد یه روز پرکار
حس خوب خرید یه لاک جدید
حس خوب یه خواب عمیق که بعدش فک. میکنی گرگ و میشه صبحه اما درواقع غروبه
حس خوب یه نسیم خنک وقتی زیر درخت دراز کشیدی
حس خوب رسیدن به هدفی ک مدت ها واسش برنامه ریزی کرده بودی
بوی تازگی یه کتاب
