هيچ ناراحت کنندس ولى ديگه مىخندم به کارا و حرفاى اطرافيانم.....
من يه شوهر عمه بسيار غيرتى دارم که هميشه خودش ميگفت خدا اخلاق گند منو ميشناسه که
بهم دختر نداده( جهت اطلاع)
بعد من سال دوم عقدم سال تحويل همسرم منو برد کيش....يه هفته مونديم
بعد وقتى برگشتيم عمم گفت بابات چطورى بااون غيرتش اجازه داد شما تو
عقد برى کيش
من
عمم
بعد مامانبزرگم گفت حتما حسابيم خوش بحالشون شده....
من خيلى دلم شکست اونجااااا اينا فک کردن من برم کيش کارى ميکنم
گذششششششششششت
تا دوسال بعد عمم عروس دار شد.........
اينا قرار بود سال بعدش تو بهار عروسى بگيرن......امااااااااااا
از اونجايى که چوب خداااااااا صدا نداره
عروسش تو عقد حامله شد و با اون شکم گندش عروسى گرفتن......
اونجا بود که
عمم
من