2733
2734
شاید ب ظاهر بگن اما شما هم گاهی دعوت کن که جای حرفی باقی نمونه....ارزشت بالاتر از اینه که بگن واسه ی ...

رستوران یا پارک یا باغ دعوتشون میکنم

امیدوارم .خدا اونی که از دلت میگذره و آرزوت هست رو برآورده کنه .حاجت دل منم بده و فرزندم به بالاترین سطح و مقطع در زندگی برسه و غرق در خوشبختی و شادی باشه و فردی موفق باشه .الهی آمین 

ما یه سری رفته بودیم خونه خاله مامانم بعد پسرشون یه کاره دراومد گفت میخوای برات فیلم بزارم حوصله ات سر نره گفتم اوکی فیلمه فیلم بودا 😬

خودش هم وایساد بغلم به دیدن بعد اینا خیلی کلا راحتند منم نمیخواستم فکر کنه بی جنبه ام ولی خوب دیدم واقعا معذبم تا رفت بیرون خاموشش کردم اومدم بیرون اتاق بعد گفت عه من رفتم چای بیارم بخوریم پا فیلم😕

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

من یه باردخترم یه چیزی برداشت هی گفتم بزارش نذاشت بعدصاحبخونه ام تعارف کردگفت ببرش  وقتی لباسای ...

خدا خیرت بده😄، اره واقعا خب صاحبخونه یه تعارف میزنه نباید زود قبول کرد.

چرا امضات کم رنگه  
2731

شهری که زندگی میکنم با شهری که خانواده شوهرم زندگی میکنن 800کیلو متر فاصله داره یعنی سالی یک بار عید نوروز میریم خواهرشوهرم با اصرار فراوان برا شام فردا شب دعوتمون کردن وقتی رفیتیم خونشون دیدیم فقط شوهرش خونه س و خودش رفته بازار خرید کنه و اصلا هیچ غذایی نپخته بود شوهرم گفت پاشو بریم گفتم نه صبر کن تا بیاد اومد گفت فک نمیکردم بیاین حالا بشینید الان ی چیزی درست میکنم گفتم اخه شما روز و ساعتش رو هم مشخص کردین منم گفتم زحمتتون میدیم و خلاصه پاشدیم گرسنه رفتیم بهش گفتم ادم به خاطر شکمش نمیره جایی من به خاطر احترام به شما دعوتتون رو قبول کردم 

آقا من یه چیزی بگم خیلی تو دلم مونده.چند روز پیش خواهرم تو گروه خانوادگی پیام داد ما رفتیم یه جای تفریحی .منم گفتم خوش به حالتون من ده ساله اونجا نرفتم.

شبش شوهرش زنگ زد به شوهرم که بیاین شما هم.منم با اینکه بچه سه ماهه دارم پاشدم قورمه سبزی درست کردم .صبح حرکت کردیم ساعت 12رسیدیم.اونا ناهار جوجه درست کرده بودن خوردیم.شام هم قورمه سبزی من رو خوردیم.ظرفها رو هم من شستم.

 صبح روز بعد  شوهرم  رفت.  وسایل صبحانه هم خرید و آورد یعنی صبحانه هم با ما بود بعد صبحانه ما خواستیم حرکت کنیم ،شوهر خواهرم گفت غذا که از دیشب مونده.بمونیم ناهارم بخوریم و بریم.موندیم.بعد از ناهار خواهرم چنان اخم هاشو کشید تو هم که شوهرم گفت فکر کنم اینا برنامه ای داشتن ما بهم زدیم.گفتم والا خودشون زنگ زدن بیاین.شام و صبحانه و نهار امروزم که با من بود.ظرفهارم من شستم.

به خواهرم گفتم ببخشید انگار اذیت شدی.گفت نه شما همه فردا میرید خونه استراحت میکنید من باید برام سر کار ،از این ناراحتم.اما بازم اخماشو باز نکرد.

کاش نمیرفتم ،حالم بیشتر گرفته شد

خدایا ،من رو سر هیچ دوراهی ای قرار نده،من این یک راه رو هم گاهی اشتباه میرم.
من همیشه میرم مهمونی کسی رو راه نمیدم خونمون همیشه بیرونم

دقیق متوجه شدم از کدوم دسته ای

از اونا که به زور میره خونه ی مردم ولی اگه کسی بره خونش خودشو جر میده😂

در ۹۹.۹.۱۱زیباترین هدیه مو از خدا گرفتم یه فندوق کوچولوی دوست داشتنی که یه تیکه از وجودمه 😍😍در تاریخ ۹۹.۹.۹.بهتریترین اتفاق زندگیم خواهد افتاد مطمعنم 😍سکوت کن..فرقی نمیکند از روی رضایت باشد یا دلخوری این روزها مردم از سکوت کمتر داستان میسازند
2738

منم یبار برام مهمون اومد زنه رفت حموم بعد شوهرشو صدا زد فلانی بیا پشتمو لیف بکش بعد از حموم که بیرون اومد شوهره زود زود به زنش می‌گفت عافیت باشه عزیزم یعنی کمرم شکست از این همه پررویی 

دلت که شکست سرت را بگیر بالا.....!                                   تلافی نکن،فریادنزن،شرمگین نباش،حواست باشه دلت شکسته گوشه هایش تیز است .....مبادا دل ودست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی،مبادا فراموش کنی روز شادیش آرزویت بود...... صبور باش، بغضت را پنهان کن، رنجت را پنهان تر.....! زمین گرد است.....!!!!
رستوران یا پارک یا باغ دعوتشون میکنم

عالیه....انشالله بعد از کرونا🌷

 چشم به فردا دوختم شاید از من ما بشه                            گره دلتنگیام با دستای تو وا بشه.....                                *********************************                     نه جونمو بگیر نه پای من بمیر منو همیشه زندگی زده          صدا اگه صداست خدا همون خداست چرا همیشه حال ما بده .....تو فرصت کمت نفس کشیدمت که زندگیمو زیر و رو کنم....بخاطر خودم شبیه تو شدم که آرزوتو آرزو کنم😔                     
خدا خیرت بده😄، اره واقعا خب صاحبخونه یه تعارف میزنه نباید زود قبول کرد.

ممنون 😉

والابچه نمیفهمه بزرگترکه بایدبفهمه

اللهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَ لاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضَ وَ لاَ یَۆُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ. لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُۆْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَیَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ.اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآۆُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ.»

من یه بار رفتم مهمونی خونه یه فامیلی که اصلا باهاشون رفت و آمد نداشتیم

توی یه عروسی دیدیم همدیگه رو با اصرار دعوت کردن خودشونم اومدن دنبالم

تازه خونه خریده بودن منم کلی تبریک گفتم و از سلیقشون تعریف کردم

یه ساعت بعد توی آشپزخونه دو متری که 4-5 نفر آدم وایستاده بودن و غذا آماده میکردن و صدا به صدا نمیرسید یه دونه فنجون افتاد روی زمین شکست

عروس خونواده چند بار بلند گفت اصلا دست من یا کسی بهش نخوووووورد خودش افتاد

بعد برداشتن یه عالمه اسفند دود کردن  یه جوری م باهام رفتار کردن معلوم بود فکر میکردن که چشمشون زدم

آی بهم برخورد... آخه خونشون اصلا نه جای تاپی بود نه حتی بزرگ یا خیلی شیک بود من فقط از روی ادب و احترام تعریف کرده بودم...

آخرین باری بود که دیدمشون خداروشکر...

ترجمه‌ی متون فنی به نفع خیریه       ***به دلایلی نمیتونم درخواست دوستی قبول کنم. ببخشید دوستای عزیزم***

من و همسرم چون پیش خانواده همسرم زندگی مبکنیم زیاد مهمونی نمیدیم البته اونا هم خواهر و برادر شوهرم همون سالی یبارا کلا همه میان خونه پدر شو انجا همدیگه را میبینم عید که دعوتشون کردم چندین غذا درست کردم خدای بد نشد واقعا هم به بچهاشون کاری نداشتم گفتم بذار شیطونی کنن عیب نداره کلا با بچه ها خوبم ولی چون دست تنها بودم همش مجبور بودم تنهایی میوه شیرینی اجیل و چای میاوردم اشپزخونم اپن نیست که مهمونا منا ببینم دیدم اخرش پشت سرم گفتن دیدی همش تو أشپزخونه بود خیلی ناراحت شدم به شوه گفتم که میومدن کمکم که نمیموندم تازه خواهر شوهرام با اون جاریم متوجه میشدم دنبال من صحبت میکنن چون تا میومدم پیششون بحثا عوض میکردن واقعا چی بگم

من یه بار رفتم مهمونی خونه یه فامیلی که اصلا باهاشون رفت و آمد نداشتیم توی یه عروسی دیدیم همدیگه رو ...

اره موافقم تعریف نکنی میگن حسود بود تعریف بکنی میگن چشم کرد باید خونسرد باشیم

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز