خیلی با هم صمیمی نیستیم.ولی هربار میاد کلی برای بچه م خرید میکنه.و دوسش داره باهاش بازی میکنه.منم بهش احترام میزارم.و تا حالا حرف نامربوطی بهش نزدم.ولی خیلی دلمو میشکنه.چندبار با تعجب جلوهمه میگه خدایی مادرت هیچی سیسمونی نداد؟مادرشوهرمم قند تو دلش آب میشه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من دوازده سال پیش ازدواج کردم.خواهرم دو سه ساله.هم خودش شاغل بود هم یه زمین ارث پدربزرگم بود فروختن براش وسیله گرفتن.اونموقع پدرم تازه فوت کرده بود.نداشتیم واقعا.منم از سر نداری ازدواج کردم.که کاش مرده بودم...